کد مطلب:53266 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:259

خلافت امام علی











پس از قتل عثمان مسلمانان با هم شور كردند تا مرد شایسته ای كه بتواند خلافت را به راه راست هدایت كند و حقوق از دست رفته آنها را پس بگیرد انتخاب كنند.

آنها به امام علی (ع) نظر افكندند كه در ظرف این مدت طولانی از تاریخ وفات پیغمبر، رفتارش خردمندانه بوده است. در پایان آنها به این نتیجه رسیدند كه جز علی بن ابیطالب كس دیگری مرد آن كار نیست. سپس به طرف خانه ی امام هجوم بردند تا با او بیعت كنند. همان طور كه خودش در یكی از سخنرانیهایش فرموده: «آنها به سوی من خیز گرفتند مثل شتران تشنه ای كه با جست وخیز به آبشخور خود وارد می شوند... به طوری كه من فكر كردم آنها مرا یا دیگری را جلو من خواهند كشت.»

امام علی (ع) با صراحت فرمود: «مرا به خودم واگذارید و سراغ دیگری بگیرید. برای شما مهم است كه بدانید قرآن و سنّت پیغمبر مرا در كارهایم راهنمایی می كنند و من هرگز به نفع گروهی از مردم، یا تأمین خواسته های دنیایی كسی از راه راست پا را فراتر نخواهم گذاشت. بنابراین قضاوت منصفانه ی من برای شما غیرقابل تحمل خواهد بود و اگر من وزیر و مشاور شما باشم بهتر است تا اینكه رئیس باشم

[صفحه 100]

و شما جهت تصدّی خلافت به من اصرار نكنید.»

مردم شروع كردند به فریاد كشیدن و با صدای بلند گفتند: «ای پیشوای مسلمانها،نمی بینی كه چگونه مسلمانها دچار مشكلات شده اند و اسلام در حال فرو پاشیدن است.»

امام علی (ع) باز با قبول پیشنهاد آنها امتناع ورزید زیرا او می دانست كه مردم با خلافت اسلامی و حكومت الهی بازی خواهند كرد و آن را وسیله ای به كار خواهند گرفت تا به آرزوهای دنیایی خود برسند و مشكل بود تا اوضاع فعلی را به آن حقیقت و سادگی زمان پیغمبر تغییر داد.

چون مردم با سماجت اصرار كردند امام علی به منظور رفع هر بهانه ای نطقی ایراد فرمود و گفت: «اگر شما مرا برای تأمین خواسته های دنیایی خود می خواهید،مرا واگذارید و دیگری كه ممكن است آرزوی شما را برآورده كند انتخاب كنید.»

«من اصول اصلی اسلام (تساوی حقوق، احترام به حقوق مردم، حرمت به انسان و انسانیت) را برای خاطر استمرار قدرت خودم یا به نفع دیگران ترك نخواهم كرد و در موضوع حقوق و مزایایی كه برای هر كسی مقرر شده من ملاحظه هیچ شخصیتی نمی كنم. شما تصمیم گرفته اید كه با من بیعت نمایید. مسأله را مورد تأمّل و دقّت قرار دهید و پس از بیعت چنانچه شما حرفی بر علیه من بزنید یا مانعی سر راهم قرار دهید، من شما را مجبور می كنم تا به راه راست برگردید. این شرایط را در نظر داشته باشید. اكنون شما می توانید به آرزوی دل خود برسید (می توانید بیعت كنید).»

مسلماً فرمانروایان قبلی و افراد ثروتمند و با نفوذ چون طلحه و زبیر هرگز با خلافت امام علی (ع) راضی نمی شدند (چون او را خوب

[صفحه 101]

می شناختند كه جز حرف حسابی، چیز دیگری به خرجش نمی رود) امّا شكوه و عظمت انقلاب آنها را وادار به سكوت كرد. اگرچه از آن زمان كه آنها عضو شورای شش نفره شدند خود را در ردیف و هم رتبه ی امام علی قرار می دادند ولیكن عاقبت مجبور شدند برخلاف میل باطنی خود با حضرت بیعت كنند.

روز بعد امام علی در نطقی كه برنامه ی دولت را اعلام می نمود فرمود: «بدین وسیله به اطلاع عموم می رسانم كه حكم توقیف اموال كسانی كه پول و ثروت را از طریق غیرقانونی به دست آورده اند صادر خواهم كرد و آنها را به زندان افكنده و خطاكاران را مورد تعقیب قرار خواهم داد.»

آنها كه چیزهای معلومی را از خزانه ی ملّی اختلاس كرده بودند، از سخنان امام خشمگین شده و در موضوع بیعت با ایشان غمگین و افسرده شدند.

او عقیده داشت كه تمام طبقات مردم چه عرب یا غیرعرب، سفیدپوست یا سیاه پوست در برابر قانون مساوی هستند.

او هیچ وقت نمی خواست یك اقلیتی هرچه دلش می خواهد انجام دهد و آنچه كه از یك اكثریتی با زور می گیرد، انبار كند. او هرگز به حكومت یك اقلیتی بر اكثریّت از مردمی بیچاره و بینوا كه از بی عدالتی می نالند و كسی نیست كه آنها را نجات دهد رضایت نمی داد.

امام علی فرموده است: «مساوات را بین خودتان پایه گذاری كنید و بین یكدیگر تبعیض قائل نشوید زیرا قلبها آماده ی دوبینی و اختلاف هستند.»

امام علی همچنان فرموده است: «من نمی توانم زیر بار این بی عدالتی بروم كه گروهی از مردم برای خاطر اشراف زادگی و

[صفحه 102]

سركردگی قبایل دسترنج حاصل از درآمد مردم معمولی را بگیرند و سپس به آنها با چشم حقارت نظر كنند.»

موقعی كه تشریفات بیعت پایان یافت، طلحه و زبیر برخلاف انتظارشان توسط امام علی (ع) دعوت به همكاری در امور دولت نشدند. آنها تصمیم گرفتند تا به ملاقات امام بروند و فرمانروایی كوفه و بصره را درخواست نمایند.

به مجرّد اینكه آنها به دارالخلافه رسیدند، به حضور حضرت بار یافتند. امام علی (ع) مشغول كارهای مربوط به خلافت بود. ناگهان شمع را خاموش كرد و فوراً شمع دیگری را روشن نمود. وقتی كه آنها علت را جویا شدند، او جواب فرمود: «شمع اولی متعلق به بیت المال و خزانه ی ملی بود و من هم مشغول امور دولتی بودم، چون شما برای كارهای شخصی اینجا آمده اید من شمع مال خودم را روشن كردم.» آنها نگاهایشان را به هم دوخته و آنجا را مأیوسانه ترك كردند.

بسیاری از سیاستمداران از زمان قدیم بر حضرت امام علی ایراد گرفته اند كه آیا صلاح نبود او با گفتارش اصحاب بزرگ پیغمبر را كه خیلی با نفوذ بودند بر علیه خود تحریك نكند. وانگهی چرا او نسبت به فرمانداران سابق روی مساعد نشان نداد و باعث شد كه آنها برای او مشكلاتی فراهم كنند؟ آیا صلاح نبود صبر كند تا او بر امور مملكتی مسلّط و بعد وضعیت را طبق دلخواه خود تغییر دهد؟

آن اعتراضات وارد نیست، زیرا شیعه را عقیده بر آن است كه امام علی (ع) نماینده و مظهر خدا و پیغمبر بود بر روی زمین و او از آن مردانی نبود كه دروغ بگوید و یا مردم را فریب داده، برای حفظ قدرت خودش، در حقیقت طرز حكومت ادیان الهی با سایر حكومتها قابل مقایسه نیست.

[صفحه 103]

اسلام بر روی انسانیت، تساوی حقوق، عدالت و سایر صفات پسندیده بنا شده است و منظور اصلی، راهنمایی مردم است به سوی یكتاپرستی و دین داری و مقام امامت مصون از گناه است، بنابراین امام علی نزد خدا مسؤول بود. هرگاه مأمورین دولتی اش به قانون تجاوز می كردند.

اخلاق طبیعی و وظیفه ی دینی او ایجاب می كرد كه قانون شریعت را به اجرا درآورد، بنابراین او همیشه با صراحت لهجه آنچه كه درست و حقیقی بود بیان می فرمود و كار نداشت كسی خوشش بیاید و یا رنجیده و مكدّر شود.

آنها كه از چیزهای معمولی در زمان عثمان سؤاستفاده كرده بودند، انتظار داشتند امام علی دست آنها را در امور مملكتی باز گذارد یا الاقل در تصمیمات كلی آنها را طرف مشورت خود قرار دهد.

امام علی (ع) چون یك مرد عملی و تن به احساسات و یا سخنان سفسطه آمیز نمی داد، مشهور بود و مردم نسبت به او احترام زیادی قائل بودند. با این وصف چند نفری از آنها از حقیقت و راستی او بیزار بودند، به طوری كه او خودش فرموده است: «آنها كه عدالت من آنها را آزار می دهد، چگونه بی عدالتی را تحمل می كنند.»

از طرف دیگر رابطه ی بین حضرت علی (ع) و ام المؤمنین عایشه زوجه پیغمبر (ص) به علت سؤتفاهماتی قطع شده بود و همیشه با حضرت علی لجاجت می كرد. او قبلاً مردم را بر علیه عثمان تحریك به شورش می نمود، زیرا او مطمئن بود شوهر خواهرش زبیر یا طلحه عموزاده اش جانشین عثمان خواهند شد. از این رو همیشه می گفت: «این كفتار پیر را بكشید، خدا او را بكشد، عثمان در حقیقت مرتد شده

[صفحه 104]

است[1] (از دین برگشته است). وقتی كه فهمید مردم با امام علی بیعت كرده اند، تصمیم گرفت كه مقاومت نموده و مخالفت كند. برای انجام نیت خود، مدینه را به سوی مكّه ترك گفت تا بر علیه امام علی كارشكنی نماید. این زمان او از روی دلسوزی می گفت: «عثمان مظلومانه كشته شد و من انتقام او را از كشندگانش خواهم گرفت، به پاخیزید و مرا یاری كنید.»

با شنیدن این موضوع، طلحه و زبیر به ملاقات امام علی رفتند تا اجازه مرخصی گرفته به عنوان زیارت خانه ی كعبه به مكّه بروند.

امام علی فرمود: «مطمئن هستم كه شما نقشه هایی بر علیه من دارید اما تا آن زمان كه صلح عمومی را به هم نزده اید، من كاری با كار شما ندارم»، آنها در حقیقت می خواستند در آن توطئه ای كه به وسیله ی عایشه در مكه در شرف تكمیل بود، شركت نمایند.

با وجود این حقیقت كه امام علی (ع) به نقشه های آنها پی برده بود، آنها را زندانی نكرد، زیرا به عقیده ی او توقیف كسی كه فقط خیال فتنه دارد و هنوز آن را به عمل درنیاورده است جایز نیست، زیرا امكان دارد او پشیمان شده و عملی انجام ندهد.

آیا تاكنون شنیده اید كه فرماندهی برای خاطر رعایت قانون از یك خطر احتمالی غفلت كند؟

تا آن جا كه تاریخ یاد دارد به مجردی كه یك فرمانده احساس خطری بنماید، مانع را بدون دلیل خاصی با كشتن و توقیف، از سر راه

[صفحه 105]

خود بر می دارد. اما امام علی (ع) به طلحه و زبیر فرمود: «شما آزاد هستید و به هر كجا كه می خواهید بروید، به شرط اینكه صلح عمومی را بر هم نزنید.» قرآن می گوید: «اكراه در دین نیست، به درستی كه كمال از ضلال آشكار شده، هر كه به طغیانگران كافر شود و به خدا ایمان آورد به دست آویز محكمی چنگ زده كه گسستنی نیست.» (سوره ی 2، آیه ی 255) از این رو امام علی حداكثر آزادی را به مسلمانان تا آن زمان كه به آزادی دیگران لطمه نزده اند (آرامش عمومی را بر هم نزده اند) عطا فرمود.

(امروزه كلمه ی آزادی مورد بحث و تفسیر اغلب نویسندگان و روشنفكران قرار گرفته و مقامات صلاحیت دار هم آن را مورد تجزیه و تحلیل قرار می دهند، صرف نظر از معانی گسترده ی این كلمه، آزادی مورد نظر امام علی (ع) چنانكه در فصلهای آینده شرح داده خواهد شد، مخصوصاً در ضمن نامه ی تاریخی آن حضرت به مالك اشتر فرماندار مصر، آن است كه مردم وظایف اولیاء امور را بدانند و رعایا نیز پا را از محدوده ی وظایف خود فراتر نگذارند و هر آینه صاحب منصبی در اموال عمومی سؤاستفاده و اختلاس نمود، هر كسی آزاد باشد و بتواند مراتب را به مقامات بالا گزارش نماید. امام علی (ع) در چند قسمت از نهج البلاغه مردم را تحریك می فرماید تا حق از دست رفته ی خود را مطالبه كنند.)

تمام اصحاب پیغمبر با امام علی (ع) بیعت كردند، جز سه نفر: معاویه فرمانفرمای سوریه، عبدا& فرزند خلیفه ی دوم عمر و سعدبن ابی وقاص، دو نفر آخری مهم نبودند، اما معاویه شخص با فراست و زیركی بود كه به هیچ وجه پای بند به اصول اخلاقی نبوده و به قوانین دینی توجهی نمی كرد. او همیشه با امام علی (ع) دشمنی می ورزید و منتهای آرزویش حصول مقام خلافت بود.

[صفحه 106]

هنگامی كه در زمان امام حسن (ع) او بر كوفه تسلط یافت خطاب به مردم گفت: «من اینجا نیامده ام تا مسایل دینی شما را درست كنم، همانا چیزی كه می خواستم تسلّط بر شما بود و سرانجام او عهده ی آن برآمدم.»

او مردی بود كه در ظرف مدّت بیست سال مخصوصاً در زمان خلافت عثمان قدرت یافته بود.

امام علی (ع) طبق وظیفه ی دینی تصمیم گرفت معاویه را عزل كند. اما كسی گفت: «صلاح نیست كه به این زودی او را از حكومت منفصل نمایی، آن كار وقت زیادی لازم دارد، یك كمی صبر كن وقتی كه حكومت شما سر و صورتی پیدا كرد، هر كاری كه میل داری انجام بده.»

امام علی (ع) در جواب فرمود: «آن با عقیده من جور درنمی آید زیرا من در برابر خدا مسؤولم، چنانچه او در حكومت من به قانون و حقوق مردم تجاوز كند، من در روز قیامت بازخواست خواهم شد.»

اكنون بر اثر تبلیغات عایشه چند نفر از ثروتمندان و مأمورین دولتی سابق با او هم عقیده شدند. آنها به این نتیجه رسیدند كه عراق مخصوصاً مردم بصره را بر ضدّ امام علی (ع) به شورش و طغیان تحریك نمایند زیرا در آنجا، هم قبیله های آنها مقیم بودند كه آن برای آنها دریچه ی امیدی بود.

سرانجام یك سپاه سه هزار نفری به هزینه ی فرمانداران سابق به سوی بصره حركت كرد. وقتی كه عایشه در شُرُف ترك مكه بود، به ملاقات ام سلمه زوجه دیگر پیغمبر رفت، باشد كه او را در این سفر همراهی كند.

ام سلمه كه زنی مهربان و خیرخواه بود، درصدد برآمد تا بعضی از سخنان حضرت پیغمبر (ص) را درباره ی امام علی به عایشه یادآوری

[صفحه 107]

كند. او گفت: «اگر به خاطر داشته باشی یك روز من به اتفاق پیغمبر وارد اتاق تو شدیم و همان وقت حضرت علی (ع) وارد شد و با پیغمبر برای یك مدت نسبتاً طولانی درگوشی صحبت كرد. تو خواستی به او اعتراض كنی و با علی چنین حرف به میان كشیدی: «امروز نوبت من است كه پس از نه روز از پیغمبر پذیرایی كنم، تو حالا آمده ای تا نظرش را از من به چیزهای دیگر متوجه سازی.» من مشاهده كردم كه چهره ی حضرت پیغمبر از غضب سرخ شد و فرمود: «آرام باش عایشه، هر كس كه او را مكدّر نماید خارج از گروه مؤمنین است.» و تو در حالی كه غصه دار بودی برگشتی.

عایشه گفت: آری به خاطر دارم.

ام سلمه اضافه كرد: آیا به یاد داری یك روز وقتی كه سر مبارك پیغمبر را شستشو می دادی و من مشغول پختن هیس بود (یك نوع آش عربی) ناگهان پیغمبر سر را بلند كرد و فرمود: «ای كاش می دانستم به كدام یك از شما سگهای منطقه ی هوآب (قصبه ای است در نزدیكیهای بصره) پارس خواهند كشید، او مسلماً در قیامت لعنت شده است.» سپس من گفتم: به خدا و پیغمبرش پناه می برم اگر من باشم. سپس پیغمبر به تو اشاره كرد و فرمود: «مواظب باش تو آن زن نباشی.»

عایشه گفت: بلی یاد دارم.

ام سلمه گفت: «باز تو را خاطرنشان می سازم، یك روز من و تو همراه پیغمبر در سفر كوتاهی بودیم كه ابوبكر و عمر به ما ملحق شدند تا زیر سایه ی درختی استراحت كنند و حضرت علی (ع) مشغول وصله زدن كفش پیغمبر بود. آنها به پیغمبر گفتند: "اجازه می خواهیم سؤال كنیم عاقبت چه كسی جانشین شما خواهد شد تا پس از شما به او پناه بریم؟" پیغمبر در جواب فرمود": من او را می شناسم و به شایستگی و كاردانی او گواهی

[صفحه 108]

می دهم، اگر من او را به شما معرّفی كنم شما از او فاصله می گیرید همچنان كه پسران اسرائیل از هارون جدایی گرفتند". سپس من از پیغمبر (ص) پرسیدم: چه كسی امام و پیشوای ما خواهد بود؟ او فرمود: "كسی كه به كفشهای من وصله می زند". سپس من و تو خودمان دیدیم كه حضرت علی كفشهای پیغمبر را تعمیر می كرد.»

عایشه گفت: آری در نظرم هست.

ام سلمه گفت: «اگر چنین است چرا به بهانه ی خونخواهی عثمان مردم را تحریك می كنی تا بر علیه حضرت علی شورش كنند؟»

او گفت: من قصد دارم امور مسلمانها را اصلاح كنم.[2] .

همان طور كه پیغمبر فرموده بودند عایشه در مسیر راهش به طرف بصره به مكانی رسید كه سگهایی چند بر او پارس كشیدند و این موضوع اخطار پیغمبر را به یاد او آورد.

او از كسی كه افسار شترش را می كشید، نام آنجا را پرسید. وقتی فهمید نام آن سرزمین هواب است و او همان كسی است كه پیغمبر در خاطر داشته، از این كه بیشتر جلو برود خودداری كرد. طلحه و زبیر به دروغ شهادت دادند كه آن مكان هواب نیست و سپس پنجاه نفر دیگر به تبعیت از آنها همان گونه شهادت دادند تا این كه او بالاخره تصمیم گرفت به راه خود ادامه دهد.

آن مایه ی تعجب مردم بود وقتی كه مشاهده كردند عایشه سوار بر شتر به سوی میدان جنگ می رود.

قرآن خطاب به زنان پیغمبر می گوید: «در خانه هایتان آرام گیرید و جلوه گری زمان جاهلیت را پیش مگیرید...» (سوره ی اجزاب، آیه ی 33).

[صفحه 109]

او بدین طریق شكوه و وقار خود را از دست داده بود.

وقتی كه آنها به دروازه ی شهر بصره رسیدند فرماندار، عثمان بن حنیف با مردانش از بصره بیرون آمدند و جلو راه آنها ایستادند به طوری كه دو طرف در حالت جنگ قرار گرفتند. سرانجام جنگ در گرفت و تعدادی از دو طرف كشته شدند. با مداخله عایشه جنگ متوقف گردید و آنها به این توافق رسیدند كه به همان حالت باقی بمانند تا امام علی (ع) وارد بصره شوند.

اما پس از كمتر از چهل وهشت ساعت آنها به افراد فرماندار بصره شبیخون زده و چهل نفر بی گناه را به قتل رساندند، سپس عثمان حاكم بصره را به شدت كتك زده و شروع به كندن موهای صورتش نمودند. در ضمن آنها بیت المال و انبار حبوبات را غارت و مجدداً بیست نفر دیگر از نگهبانان را كشتند.

یك اشراف زاده بصره به نام حكیم بن جبله رؤسای مهاجمین را ملاقات كرد تا حمله و جنگ را متوقف سازند اما جنگ بین آنها در گرفت و سرانجام حكیم با هفتاد نفر از یارانش كشته شدند.

وقتی كه حضرت امام علی (ع) از حركت سپاه به طرف بصره مطلع گشت به اتفاق پانصد نفر از یاران پیغمبر مدینه را به قصد بصره ترك فرمود. در آن وقت كه به ذیقار (مكانی است بین بصره و كوفه) رسیدند، او فرزند گرامی اش حضرت امام حسن را با عماربن یاسر، كه از اصحاب بزرگ پیغمبر (ص) بود، به كوفه اعزام داشت تا مردم را برای جنگ دعوت كنند. اگرچه ابوموسی اشعری فرماندار كوفه مخالفت می كرد و مشكلاتی به وجود می آورد اما تعداد هفت هزار مرد جنگی به سپاه امام علی پیوستند.

[صفحه 110]

قبل از اینكه حضرت به نزدیكیهای بصره برسند، سربازان دیگری تحت پرچمهای مختلف با سپاه امام متّحد شدند.

بسیاری از اصحاب بزرگ پیغمبر و جوانان بنی هاشم (خویشان امام علی) و فرزندان عزیزش امام حسن و امام حسین و محمد حنفیه در سپاه حضرت دیده می شدند.

امام علی (ع) از اسب پیاده شده و چهار ركعت نماز به جای آورد و سپس روی زمین به سجده افتاد. شنیده شد كه امام برای دشمنانش دعا می كرد. او می گفت: «ای خدای نگهدارنده ی زمین خیر و خوبی آنها را نصیب ما فرما و از شرّشان ما را حفظ كن.» ابتدا او یك قاعده ی كلی را به اطلاع سپاهیانش رسانید مبنی بر اینكه هیچ كس حق ندارد قبل از اینكه دشمن به او حمله كند، به آنها حمله ور شود. سپس او بدون اسلحه جلو آمد و طلحه و زبیر را به شهادت طلبید و فرمود: «هر دو شما و عایشه می دانید كه من از گناه خون عثمان معاف هستم (كشته شدن او به واسطه ی كوتاهی من نیست). من هرگز این چیزها كه شما درباره ی او می گفتید آشكار نخواهم كرد. آیا من شما را مجبور با بیعت خودم كردم یا شما از روی میل بیعت نمودید.» با این گفتار زبیر تا اندازه ای نرم شد اما طلحه به خشم آمد و در حالتی كه غرولند می كرد، آنجا را ترك نمود.

جوانی با كسب اجازه در حالی كه قرآن در دست داشت، جلو دشمن آمده آنها را به صلح دعوت نمود اما با تیر كشته شد. بدین وسیله آنها اعلام جنگ دادند.

عماریاسر آن صحابی بلندمرتبه پیغمبر رفت تا آنها را از نتایج وخیم جنگ با خبر سازد اما دلایل او هم در آنها اثر نكرد و با تیرهایی از هر سو جواب داده شد.

اما علی (ع) هنوز هم به افرادش اجازه ی حمله نداده بود. او به این

[صفحه 111]

عقیده بود كه گفتگوی بین دو طرف قبل از شروع جنگ راه حل اختلاف است. بنابراین هنوز هم اجازه ی جنگ صادر نفرموده بود كه سپاه مقابل شروع به رگبار تیر نمودند به طوری كه چند مرد جنگی از سپاه امام كشته شدند. با ملاحظه ی این جریان، امام علی بدون اینكه اسلحه بپوشد مقابل دشمن با صدای بلند فرمود: «كجا است زبیر؟» وقتی زبیر امام را بدون اسلحه مشاهده كرد از صف بیرون آمد و جلو امام ایستاد. امام علی (ع) فرمود: «ای زبیر آیا به یاد داری روزی پیغمبر (ص) به تو فرمود كه تو با من جنگ خواهی كرد و خطا از طرف توست؟»

زبیر جواب داد: آری او چنین گفت.

امام علی (ع) سؤال فرمود: «پس چرا با این وصف به میدان جنگ آمده ای؟»

زبیر جواب داد: من به خاطر نداشتم و من به میدان جنگ نمی آمدم چنانچه آن را به یاد داشتم. امام فرمود: بسیار خوب حالا كه به یاد آوردی. او گفت: آری و با گفتن این كلمه یكسره پیش عایشه رفت و بعد از گفتگوی كوتاهی زمام اسبش را برگرداند و میدان جنگ را ترك نمود.

موقعی كه امام به سپاه خود برگشت متوجه شد كه دشمن به طرف راست و چپ لشكرش حمله كرده است.

او فرمود: «اكنون عذر و بهانه تمام است.» و سپس فرزندش محمد حنفیه را صدا كرد و فرمود: «به دشمن حمله كن.» اما باران تیر دشمن او را متوقف ساخت. امام علی (ع) فریاد كشیدند: «با اینكه بیم خطر داری، حمله كن و میان تیرها و نیزه ها جلو برو.» اما او به علت طوفان تیر مردد بود.

امام فرمود: «چرا جلو نمی روی؟»

او گفت: پدر جان در این باران تیر راهی پیدا نمی كنم كه جلو بروم.

[صفحه 112]

امام علی با مشاهده ی این دودلی از طرف محمد، شمشیر و پرچم را از او گرفت و چنان جنگی كرد كه اضطراب و ترس از اول تا آخر سپاه دشمن را فرا گرفت و به هر طرف كه حمله می كرد، جبهه از دشمن آزاد می شد و بدنها و سرهای زیادی زیر پاهای اسبها دیده می شدند.

سپس برگشت و به فرزندش فرمود: «این طور باید جنگ كرد.» در این زمان محمّد شمشیر را گرفت و با یك گروه از انصار به دشمن حمله كردند، به طوری كه سرها و بدنهای زیادی بر زمین در خون می غلتید.

آن طرف میدان جنگ، دشمن با فداكاری از شتر عایشه دفاع می كردند. امام علی دستور فرمود: «ساق پای شتر را قطع كنید آن شیطان است.» و حمله ی شدیدی آغاز نمود كه آنها گویی چون برگ كاه جلو شمشیرش به پرواز درمی آیند و بالاخره فریاد «صلح» از هر سو شنیده شد.

به مجرد اینكه شتر از پهلو و سینه به زمین افتاد، دشمن به طرف بیابان فرار كرد و عایشه را در بحبوحه ی جنگ تنها گذاشت، اما هزاران نفر برای سرپا نگاه داشتن شتر كشته شده بودند.

عایشه با مشایعت برادرش محمدبن ابوبكر به منزل صفیه دختر حارث در بصره فرستاده شد و سپس امام علی (ع) او را با احترام به سوی مدینه روانه كرد.

این جنگ در یك بعدازظهر شروع و همان بعدازظهر هم خاتمه یافت و از لشكر بیست ودوهزار نفری امام علی یك هزار و هفتاد نفر كشته شدند و از لشكر سی هزار نفری دشمن هفده هزار نفر به خاك هلاكت افتادند.

وقتی كه امام علی (ع) بر عایشه غالب شد، به جای اینكه او را از خطایی كه كرده سرزنش نماید، به حد كافی با او مهربانی نمود.

[صفحه 113]

او همچنان بر كینه توزترین و سرسخت ترین دشمنانش مثل مروان، عبدا&بن زبیر و دیگران در این جنگ پیروز گردید، اما آنها مورد عفو و بخشش قرار گرفتند تا هر كجا می خواهند بروند (به همان طریقی كه بت پرستان پس از فتح مكه به دست پیغمبر (ص) عفو گردیده و آزاد شدند).

وقتی برای كشته شدگان در جنگ دعا می كرد، شنیده شد كه می فرماید: «پروردگارا اگر اینها نادانسته و یا برای برقراری حق و عدالت با من جنگیدند آنها بی گناه بودند (امیدوارم مورد آمرزش قرار گیرند).»

تا آنجا كه تاریخ به خاطر دارد هیچ فرماندهی تاكنون پس از پیروزی چنین با گذشت و با سخاوت رفتار نكرده است.

عفو و گذشت امام علی (ع) بیش از آن است كه بتوان به حساب آورد.

او در نامه ی مشهورش به مالك اشتر فرماندار مصر نوشت: «مردم معمولاً در معرض ضعف و ناتوانی هستند و آنها ممكن است به عمد یا غیرعمد اشتباهاتی مرتكب شوند. تو بایستی آنها را عفو نمایی. اگر می خواهی خدا تو را عفو نماید، برای عفو و بخششی كه نموده ای پشیمان مشو و هرگاه كسی را تنبیه نمودی خوشحالی مكن.»

[صفحه 114]


صفحه 100، 101، 102، 103، 104، 105، 106، 107، 108، 109، 110، 111، 112، 113، 114.








    1. الف- ابن ابی الحدید، در كتاب شرح نهج البلاغه، جلد دوم، صفحه ی 77،

      ب- مسعودی، در كتاب اخبارالزمان،

      ج- سبط ابن جوزی، در كتاب خواص الامه،

      و تعدادی دیگر از دانشمندان سنی.

    2. ابن ابی الحدید، در شرح نهج البلاغه و او از ابو مخنف لوط بن یحیی عضدی نقل كرده است.